#نگاه_به_نامحرم
#خاطره_همسر_شهید_برونسی
⛔️نگاه حرام🚫
بعد دو ماه که آمد گفت مرخصی گرفتم تا خانه را بازسازی کنم. دیوار را که خراب کرد از سپاه دنبالش آمدند و فهمیدم که باز باید برود
این بار دیگر عصبانی شدم
گفتم میخواهی مرا با چند بچه قد و نیم قد تنها بگذاری توی این خانه ی بی در و پیکر و بروی؟
خندید و گفت: خودت رو ناراحت نکن بهت قول میدم که حتی یک گربه روی پشت بام این خونه نیاد.
نتوانست آرامم كند و به همين علت با قیافه در هم رفت. اما با مهربانی گفت: من از همون اول بچگی ، و از همون جوانی که تو روستا بودم هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم ، نه از دیوار کسی بالا رفتم ، و نه به زن و ناموس کسی نگاه کردم . الان هم میگم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون ، اصلا کسی طرفت نگاه هم نمی کنه ، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای توی این خونه مزاحم شما نمیشه چون من مزاحم کسی نشدم.
مطمئن و خاطر جمع حرف میزد. حرفهایش آبی بود روی آتش. ساکش را بست و رفت. و من انگار سر سوزنی هم نگرانی نداشتم.
بعد از بازگشتش، بچه ها را يکی یکی بغل کرد و بوسید و هنوز ننشسته بود که یک «خوب» کشیده و معنی داری گفت و پرسید : توی این چند وقته دزدی ، چیزی اومد یا نه ؟
گفتم: نه
و همسرشان ادامه دادند که اثر حرفتان انقدر زیاد بود که با خیال راحت زندگی کردیم و یک ذره دلم تکان نخورد…
خدا رحمتش کند هنوز که هنوز است اثر آن حرفش توی دل من و بچه ها مانده و به قول خودش ، هیچ جنبنده ای مزاحم ما نشده است…
«به نقل از همسر شهید عبدالحسین برونسی»
#شهید_برونسی