#غیور ده هفتادی
سکانس آخر: مدلینگ اینستا گرامی شهید شد.
درست یک روز قبل از اینکه خبر نابودی حکومت داعش اعلام بشه خبر عجیب شهادت یک فرد همه جا پخش شد.
چرا عجیب؟ آخه همه فکر می کردن مدل اینستاگرامیِ و چه به این حرفا.
سکانسی از زبان دوست صمیمی :
از دوره دبیرستان ما باهم دوست بودیم؛ بابک تیپ رپری میزد. شلوار گشاد و شش جیب، کلا کپ و تیشرت گشاد… اهل تفریح و همه موزیکی هم بود، رپ و پاپ….؛ با ماشین بیرون میرفتیم صدای موزیک رو زیاد میکرد…؛عاشق ورزش بندسازی بود. وسایلی مثل میز پرس و دمبل و اینجور چیزا رو خریده بود تو خونه ورزش میکرد. حتی یه کیسه بوکس هم گرفته بود که تمرین کنه.
اهل شوخی خنده بود؛ گاهی آنقدر شوخی میکرد؛ تا آدم از دستش خسته بشه.آدم خوشتیپی هم بود؛ برای سر و لباس پول خرج میکرد. اما با همه اینا ما اهلی بیتی بزرگ شده بودیم. همین بابک شب جمعه تو دعای کمیل حسابی اشک میریخت. کسی که کمک میخواست بابک ازش دریق نمیکرد. با اینکه وضع مالی خوبی داشتن ولی تابستون سالی که خانوادهاش مشکل مالی پیش اومد؛ رفت گچکاری که کمکی برای خانواده باشه. اون تابستون با خودش عهد کرد تا هیج پولی خرج نکنه؛ چون میخواست رو پای خودش وایسته.
سکانس از غم و غصه:
پسرخاله بابک: یک دو سالی قبل از اعزام بابک به سوریه، تو جمع دوستان نشسته بودیم؛ یکی از رفقا کلیپی نشون که یک بچه رو داخل استخر انداخته بودن و داعشی ها به اون میخندیدن. بابک خیلی ناراحت و اعصبانی بود.
یک سکانس از زبان پدر:
تو مسجد باب الحوائج، آذری های مقیم رشت، که بابک اونجا نماز می خوند، همه فکر میکردن که قراره بره آلمان. چون من و برادرش خیلی تلاش کردیم برای تحصیل بره آلمان. حتی امکاناتش رو براش فراهم کردیم؛ بعد از کلی اصرار قبول کرد بره آلمان.
سکانس عزم سفر
وسایل رو مورد نیاز سفر رو جمع کرد ریخت تو کوله پشتی. آماده آخرین دیدار با خانواده شد. همه فکر میکردن قراره بره آلمان اما بابک برای پرواز به سوریه آماده شده بود. پول، درسخواندن تو آلمان هیچ کدوم مانع رفتن به سفر عشق برای بابک نشد.
سکانس شهادت:
با دوتا از همرزمهاش تو منطقه البوکمال برای شناسایی دشمن رفته بودن. خودروشون توسط دشمن شناسایی شده بود؛ همین که مشغول استراحت و صرف نهار شدن، داعش با یک خمباره …… درست 27روز بعد از عزام لبخند بابک جاودانه شد.
بچهها این شهید رو به اونهای معرفی کنید که میگن تو شهدا خوشگل نیست. به اونهای معرفی کنید که میگن بخاطر پول رفتن سوریه. عاشقی پول و ثروت اینا نمیشناسه. خوبی عشق به خدا میدونی تو چیه؟ تو وظیفهشناس بودن هست؛ در هر کجا که باید طبق وظیفه عمل کنی مثلا اگر سیل شد و میتونسی کاری کنی بخاطر خدا باید بری تو میدون. اگر دو دست لباس نو داشتی یا لباس اضافه داشتی و دوستت لباسی خوبی نداشت به کمکش میری. بیاید ما هم عاشق خدا بشیم، سر از پا نشناسیم. بچه شهید بابک اول عاشق شد، بعد هم به دنبال وظیفه اش رفت که سوریه بود. بیاید ما هم سراغ وظیفهمون بریم که درس خوندنه. تلاش کنیم و در راه علم آموزی کم نذاریم، تا ایران سربلند داشته باشیم.